بن و سمیر داشتن باهم بازی می کردند چون چند روزی بود که دیگه تصادفی اتفاق نمی افتاد و از دردسر خبری نبود
البته این ازمایشی اگه خوشتون نیومد حتما بگید نظر یادتون نره
بن و سمیر داشتن باهم بازی می کردند چون چند روزی بود که دیگه تصادفی اتفاق نمی افتاد و از دردسر خبری نبود بن با عصبانیت داد زد: ای بابا خسته شدم بیا بریم بیرون ماموریت که بهمون نمی خوره لااقل بریم چیزی بخوریم سمیر هم میدونست اگه نه بگه بن خیلی عصبانی می شه از طرفی هم با اندریا قرار داشت و طبق معمول با هم قهر کرده بودند و قرار بود باهم اشتی کنن و متاسفانه بن به سمیر نه گفت بن هم از شدت عصبانیت از پاسگاه بیرون زد همین طور که داشت میرفت جک دوست قدیمیشو دید خیلی خوشحال شدولی ناگهان اتفاق عجیبی افتاد جک به دست یک ادم رباه ربوده شد بن به دنبال اون ها رفت و از شدت عصبانیت یادش رفت گوشیشو برداره توپاسگاه صدای زنگی بلند شد گوشی بن بود سمیر تا گوشی بن رو دید نگران بن شد چون همیشه وقتی بن با این حالت عصبانیت بیرون رفت معلوم که یک اتفاقی میوفته سمیر گوشی رو برداشت النا بودسمیر تمام ماجرا رو برای النا تعریف کرد النا با سرعت باور نکردنی داشت خودش رو به پاسگاه میرسوند که ناگهان...