دوستان ادامه ی داستان رو گذاشتم برید ادامه مطلب بدو بدو بدو
که بن فشار زیادی بهش اومده و البته ترس زیاد بالا خره بن بهد از 3 هفته بهوش اومد سمیر رفت پلوش و ازش کلی سوال پرسید بن به همش جواب داد به غیر از یک سوالاش که این بود که اون طرفی که تورو دزده بودند کی بوده بن چند ثانیه سکوت کردوبعد جواب داد اون الکس بوده سمیر حیران موند که بهش الکس زنگ زد و بهش گفت که اگه دوست داره اون بمکب زیر تخت سمیر منفجر نشه بزاره بن با اون با قطار به کلن بره سمیر از خنده ی اخری که الکس کرد خیلی ترسید برای همین با اسرار زیاد گذاشت بن بره بن رفت بعد از چند ساعتی به سمیر بیسیم زدند که قطاری که در حال حرکت به کلن هست با مشکلی رو به رو شده و ترمز اون خرابب شده بن هم در اون قطار بود سمیر سعی داشت که به بن زنگ بزنه ولی بن جواب نمی داد که بعد از مدتی بن جواب داد بنن: رفیق اخخخ کشتمش فقط به هارتموت بگجو راهی است که این ترمز لعنتی رو درست کنم یا نه سمیر از صدای بن خیلی خوشحال شود سمیر هارتموت رو صدا کردو ماجرا رو بهش گفت هارتموت گفت: متاسفانه...