که یک روز بن هنوز دستگیر اون خلافکارا بود و از همه بدتر سمیر اصلا در این مدت به النا زنگ نزده بود بن اوضاش از النا بهتر نبود بن خیلی ناراحت بود اصلا فکر نمی کرد سمیر همچین ادمی باشه بن تصمیم گرفت رو در رو با سمیر صحبت کنه پس به پاسگاه رفت همه وقتی بن رودیدند خیلی تعجب کردند وقتی سمیر بن رودید اومد تا بغلش کنه ولی بن اجا نداد و بلکه با داد جوابشو دادو گفت چندبار به زنم سر زدی چند بار که توی کما بود به ملاقاتش رفتی تنها کسی که به ملاقاتش می رفت کنراد یگر یعنی پدر من بود می فهمی اگه به حرف پدرم گوش می کردی و اون روز به دیدن النا می رفتی الان بینایشو از دست نمیداد می فهمی تو حتی حاضر نشدی به خاطر اون یک مهمونی رو ول کنی می فهمی ها اره می فهمی سمیر بالای سر بن یک تک تیر انداز دید اومد تا به بن نشون بده به بن تیر خورد و امبولانس خبر کردند و اون رو به بیمارستان بردند ۲ ماه گذشت بعد از دو ماه بن بهوش اومد و فقط می خواست که النا رو ببینه و نمی خواست حتی سمیر رو ببینه بالاخره بن به پاسگاه میرفت در خواست کرده بود که با سمیر به ما موریت نره سمیر واقعا نمی تونست اون رو درک کنه برای همین رفت تا یکم ارومش کنه رفت به بن گفت که من رو ببخش بن داد زد با بخشیدن تو چشمهای النا بر می گرده ها اره بر می گرده بگو دیگه بن سر گیجه ی بدی گرفته بود خودش رو به در رو دیوار میزد سمیر می خواست زنگ بزنه به امبولانس بن نزاشت و یک بسته قرص پیدا کرد و یکی خورد و یکم اروم شد بن به خونه رفت ولی جعبه ی قرص رو یادش رفته بود سمیر قرص رو پلوی هارتموت برد و هارتموت گفت این برای کسانیه که بعد از کلی شکنجه و عذاب بدنشون از مقاومت می افته این افراد به علت شکنجه دادد ممکنه روی مغزشون اثر گذاشته باشه و نباید اون هارو عصبانی کنیم
که یک روز بن هنوز دستگیر اون خلافکارا بود و از همه بدتر سمیر اصلا در این مدت به النا زنگ نزده بود بن اوضاش از النا بهتر نبود بن خیلی ناراحت بود